مینا ۶۰ ساله است. میگوید: بازنشسته شرکت وابسته به آب و فاضلاب است و ۳ فرزند دارد که یکی از آنها دختری دم بخت است و ۲ فرزند دیگرش را به هر ترتیبی سر و سامان داده و حالا یک نوه پسری و یک نوه دختر دارد. میگوید: شوهرش را بعد از به دنیا آمدن دختر سومش که حالا ۲۵ ساله است از داده و از آنجایی که شوهرش راننده آژانس بوده و در تصادف کشته شده و نه هیچ هم به او تعلق نگرفته از ۲۵ سال پیش تا امروز سرپرست خانوادهاش محسوب می شود و فرزندانش را به سرانجام رسانده و حالا تنها نگران دختر آخرش است که در رشته کارشناسی ارشد مدیریت دولتی درس می خواند.
میگوید: حقوق بازنشستگیاش یک میلیون تومان است اما خرج زندگی بسیار سرسام آور و آزار دهنده. میگوید نوه هایش از او به عنوان مادربزرگ انتظار دارند و او نمیتواند انتظاراتشان را برآورده کند. میگوید: دخترش خواستگار دارد اما همه چیز آنقدر گران است که قادر به تهیه جهیزیه نیست. میگوید: و به گلایههایش ادامه میدهد.